ریشهشناسی و پیشینه |
نام ولایت |
ریشهشناسی و نامهای تاریخی |
نام باشندگان |
تاریخچه مختصر |
اُرُزگان |
ریشه: ؟ |
اُرُزگانی |
صاحب طبقات ناصری ارزگان را از شهرهای قدیم غور میداند. سنگ نبشههای متعددی در آن موجود است که بیانگر کیش مهر پرستی در سدهٔ پنجم در آن وادی بودهاست و به نظر میآید که نامگذاری آن هم مبتنی بر همین آیین بودهاست. در قدیم جزء ناحیه وسیعی به نام غرجستان بوده که جزئی از سرزمین غور بخش مرکزی بزرگ میشده. |
بادغیس |
ریشه: یاقوت حموی، آن را از ریشه بادخیز میداند، بخاطر بادخیز بودن آن منطقه.
- به زبان اوستایی: Vāitigaēsa/وایتیگَئیسه؛
- در منابع جغرافیایی ارمنی: Watagēs/وَتَگیس یا Watgēs/وَتگیس.[۴] |
بادغیسی |
در دورۀ ساسانیان، بادغیس بدست مردمی هفتالی بنام کادیشیها (بعدها در صدر اسلام به نام مکانی "قادِس" تغییر پیدا کرد.) افتاده بود و دارای اقلیت مسیحی نستوری بود. در سدۀ نخست هجری، بادغیس همراه با هرات و پوشنگ بدست اعراب افتاد. در سه سدۀ بعدی، در منابع تاریخی از قیامهای متعدد در بادغیس بر علیه اعراب یاد شده. بهآفرید، دینآور خراسانی، در سال ۱۳۱ ه.ق./۷۴۹ م. در کوهستانهای بادغیس بهدام افتاد و در نیشابور بهدار آویختهشد. کمی بعد در دوره خلافت منصور، اُستاذسیس، پیامآور دیگر خراسانی در بادغیس ظهور کرد. در سدۀ سوم هجری (نهم میلادی)، بادغیس جزئی از قلمرو طاهریان بود و در این دوره حنظله بادغیسی، یکی از نخستین شاعران پارسیگوی در بادغیس میزیست. بادغیس در سال ۸۷۳/۲۵۹ بدست صفاریان افتاد. گیتاشناسان سدههای سوم و چهارم هجری (نهم و دهم میلادی) بادغیس را سرزمینی روستانشین با مردمی کشاور، و فاقد شهرهای بزرگ توصیف کردهاند. در سدههای بعدی چراگاههای بادغیس همواره مورد طمع و کشمکش بین کوچنشینان حاکم در شرق جهان اسلام بوده، و جنگ سال ۱۲۷۰/۶۶۸ بین براق حاکم چغتایی، و اباقاخان حاکم ایلخانی بخاطر نزاع بر سر همین چراگاهها رخ داد. بادغیس در سال ۱۳۴۳ خورشیدی/۱۹۶۴ میلادی از ولایت هرات جدا شده و به ولایتی (استانی) جداگانه تبدیل شد.[۵] |
بامیان |
ریشه: برگرفته از نام پارسی میانه بامیکان (در بُنْدَهِشْن).
- در منابع چینی قدیم: Fan-yan ،Fang-yan و Fan-yen-na، از سدۀ پنجم میلادی به بعد.[۶] |
بامیانی |
بامیان بخاطر چشمانداز زیبای آن و وجود دو تندیس عظیم بودا از ارزش خاصی برخوردار بودهاست. در قدیم محل اُتراق کاروانهای جاده ابریشم و مرکزی مهم برای هنرمندان، و همچنین مرکزی برای نشر آیین بودایی بودهاست. بین سالهای ۶۲۹ و ۶۴۵ میلادی، هوانتسنگ زائر مشهور چینی، که از بامیان بازدید کرده از خود نوشتههای گرانبهایی راجع به بناها و تندیسهای بامیان و همچنین از زندگی اجتماعی و مذهبی باشندگان آن بجای گذاشتهاست. قریب به نیم قرن بعد، یک راهب اهل کوریا بنام هویچائو، که در سال ۷۲۷ م. از بامیان گذر کرده بود، آن منطقه را علیرغم حضور اعراب در شمال و جنوب آن، یک پادشاهی مستقل و قدرتمند توصیف کرد. گرویدن باشندگان بامیان به آیین اسلام روندی تدریجی بود. شاهزادگان بامیان که دارای لقب "شیر" (به معنای پادشاه) بودند، بجای اینکه توسط خلفای بغداد سرکوب شوند، در دربار بغداد و جاهای دیگر گمارده میشدند. یعقوب لیث صفاری معبدی بزرگ در بامیان را ویران کرد، با اینحال باشندگان بومی بامیان تا آمدن غزنویان هنوز به اسلام نگرویده بودند. در دورۀ غوریان، بامیان برای نزدیک به یک قرن (۶۰۹-۱۲۱۲/۵۵۰-۱۱۵۵ م.) پایتخت این پادشاهی بزرگ بود که قلمرو آن تا شمال آمودریا میرسید. درۀ بامیان جزئی از قلمرو خوارزمشاهیان بود تا اینکه چنگیزخان برای انتقام از قتل نواسهاش شهر را بکلی ویران کرده و باشندگان آن را قتلعام کرد. پس از این کشتار و ویرانگری توسط سپاهیان مغول، بامیان سالیان دراز همچنان متروکه باقی ماند و همین موقعیت مهم جغرافیایی آن بود تا توانست دوباره جان تازه گرفته و دارای سکنه شود. از دورۀ تیموریان به بعد شهری در بامیان ظهور کرد و در دورۀ حکومت گورکانیان هند دوباره از بامیان یاد شد. بابُر فرمانروای گورکانی بامیان را جایی زیبا توصیف کرده، اما در دورۀ اورنگزیب، حاکم دیگر گورکانی، بامیان دوباره آسیب دید و ویرانگریهای اورنگزیب شامل به توپ بستن تندیس بودای بزرگ ۵۵ متری میشد. بعدها بامیان مورد طمع حاکمان ازبک شمالی قرار گرفت. شهر بامیان در سال ۱۸۳۶ میلادی مورد حمله مُرادبیگ، امیر کندوز قرار گرفت. تسلط افغانها بر بامیان به ساختار قومی و فرقهای کنونی بامیان انجامید: باشندگان سنیمذهبِ تاجیک و پشتون و باشندگان شیعه و اسماعیلیمذهبِ هزاره. در سدۀ نوزدهم میلادی برخی از جهانگردان اروپایی از درۀ بامیان بازدید کردند. اما پس از کاوشهای باستانشناسی هیئت باستانشناسی فرانسه در افغانستان (در فولادی، کَکرَک، شهرِ غُلغُله و شهر ضحاک) بین سالهای ۱۹۲۲ و ۱۹۳۰ بود که بامیان به روی جهانگردان گشوده شد. بامیان در سال ۱۳۴۳ خ./۱۹۶۴ م. از ولایتهای کابل و پروان (=شمالی) جدا شده و به ولایتی (استانی) جداگانه تبدیل شد.[۷] |
بدخشان |
ریشه: برگرفته از لقب رسمی ساسانی بِدَخش یا بَدَخش؛ پَهلَویِ bythš در سنگنوشتههای اشکانی؛ bthšy در سنگنوشتههای پارسی میانه؛ bidix, pitiaxou/pituaxou در زبان یونانی؛ bdeašx به زبان ارمنی؛ pəṭaḥšā یا afṭaḥšā به زبان سریانی، برگرفته از ریشۀ عربی مُفَتِّش ، بهمعنای جوینده. این واژه میتواند معنای اصلی ریشۀ واژۀ pati-axša نیز باشد.
بدخشان از نخستین دورههای روزگار باستان به بعد منبع لاجورد بوده و معادن یاقوت آن نیز شهرت داشتهاند. واژۀ فرانسوی "balais" و انگلیسی "balas" که نام گونهای از یاقوت بوده ریشه در همین واژۀ بدخش دارد که در برخی از زبانهای ایرانی شرقی، حرف d به حرف l تبدیل شدهاست.
به گفته برخی از پژوهشگران، نام ارمنی سرزمین قفقازی Bałasakan نیز احتمالا با بدخشان همخوانی دارد؛ اما این نام در سنگنوشتههای ساسانی در کعبه زرتشت بصورت بلاسَکان آمدهاست.
پسوند -ان اشاره دارد به کشوری که مقام علیرتبۀ بدخش به آن تعلق داشته یا در آنجا گمارده میشده. (همانند نامهایی چون آذربایجان، اصفهان، کرمانشاهان، تهران و غیره.)
- نام بدخشان نخستین بار در یک منبع چینی از سدۀ هفتم میلادی بصورت Po-to-chang-na یاد شد.[۸] |
بَدَخشی یا بدخشانی |
|
بَغلان |
ریشه: برگرفته از واژگان ایرانی کهن *baga-dānaka.
- به زبان باختری: bagolango، بهمعنای "شبهمعبد"، آنطور که در سنگنوشتۀ نوکونزوکو در پایگاه باستانشناسی سرخکوتَل آمده. |
بغلانی |
|
بلخ |
ریشه: احتمالا برگرفته از نام باخدری/Bāxdrī، نام کهن رودخانه بلخاب (به یونانی باستان/لاتین: Bactrus).[۹]
- به زبان اوستایی: باخذی/Bāxδī، در بخشهای ۶ و ۷ فرگرد یکم از وندیداد اوستا در عبارت Bāxδīm srīrąm ərəδβō.drafšąm بهمعنای "بلخ زیبا با درفشهای برافراشته" آمدهاست؛
- به زبان پارسی باستان: باختریش/Bāxtriš، در سنگنوشتههای هخامنشی؛
- به زبان یونانی: بَکتریانه/Βακτριανή (نام سرزمین باختر)؛ نام شهر بلخ: بَکترا/Βάκτρα؛
- به زبان لاتین: بَکتریانا/Bactriana یا بطور اختصار بَکتریا/Bactria.[۱۰] |
بلخی |
|
پروان |
ریشه: ؟
- به یونانی/لاتین: Alexandria of the Caucasus/اسکندریه قفقاز یا
Alexandria-Kapisa/اسکندریه کاپیسا.[۱۱]
-در منابع اسلامی شکل معرب آن فَروان یاد شده و موقعیت آن بین غزنه و بامیان آمدهاست.[۱۲]
|
فَروانی (کاربرد قدیمی)
پَروانی (کاربرد امروزی) |
|
پکتیا |
ریشه: Pakthas/پَکتهه در ریگودا؟
- به زبان یونانی باستان: Πἁκτυες/پِکتیس یا پِکتویس (به انگلیسی: Pactyan)، نام مردمانی ایرانیتبار باستانی، آنطور که در مجموعه تواریخ هرودوت، فصل هفتم، "پولیمنیا" آمده.[۱۳] |
پکتیائی |
|
پکتیکا |
ریشه: Pakthas/پَکتهه در ریگودا؟
- به زبان یونانی باستان: Πἁκτυες/پِکتیس یا پِکتویس (به انگلیسی: Pactyan)، نام مردمانی ایرانیتبار باستانی، آنطور که در مجموعه تواریخ هرودوت، فصل هفتم، "پولیمنیا" آمده.[۱۴] |
پکتیکایی |
|
پنجشیر |
ریشه: ابن بطوطه، جهانگرد و گیتاشناس مشهور مغربی در سفرنامۀ خود پنجهیر را مآخذ از پنجکوه میداند و میگوید: این کلمه [پنجهیر] مرکب است از پنج و هیر بمعنی کوه. لکن شاید این لفظ مخفف پنج هیربِذ (هِربِذ یا هربد بهمعنای 'نگهبان آتشکدۀ زرتشتی'[۱۵]) باشد.[۱۶]
- در منابع اسلامی: پنجهیر.[۱۷] |
پنجهیری (کاربرد قدیمی)
پنجشیری (کاربرد امروزی) |
|
تخار |
ریشه: برگرفته از نام یونانی Tokharoi/تُخارُی (آنطور که توسط تاریخدانان و گیتاشناسان یونان باستان یاد شده): نام قوم تخار، که در روزگار باستان از اِستِپهای اوراسیا به سرزمینهای شمالی آمودریا ریخته و در جایی که بعدها تخارستان نام گرفت، جای گرفتند. تخاریهای باختر به زبان ایرانی سکایی سخن میگفتند.[۱۸] |
تخاری |
|
|
جوزجان |
ریشه: جوزجان مُعرب نام پارسی گوزگان یا گوزگانان است.
- به زبان چینی قدیم: Hu-ši-kien/هو-شی-کین، آنطور که هوانتسنگ، زائر مشهور چینی سدۀ هفتم میلادی یاد کرده.[۱۹]
- این نام در منابع اسلامی بصورت جوزجانان نیز یاد شده. جوزجان در معجمالبلدان چنین آمده: شهرهای بلخِ خراسان است و میان مرورود و بلخ واقع است. قصبۀ ('روستاهای') آنرا یهودیه گویند و از شهرهای آنست انبار و فاریاب و کلار.[۲۰] |
گوزگانی (کاربرد قدیمی)
جوزجانی (کاربرد امروزی) |
|
خوست |
ریشه: گئورگ مورگنستیرنه، زبانشناس نروژی و متخصص زبانهای هندوایرانی در کتابش، فرهنگ ریشهشناسی زبان پشتو (چاپ اسلو، ۱۹۲۸، ص.۹۸)، نام خوست را گونۀ ایرانیشدۀ واژۀ *hwāstu میداند، مقایسه شود با واژۀ سانسکریتی suvāstu- بهمعنای "جای خوب" (که امروزه تبدیل به نام سوات-نام دره و شهرستانی در ایالت مرزی شمال غربی پاکستان-شده است.)
-به زبان چینی قدیم: K'wat-sit-to، آنطور که هوانتسنگ، زائر مشهور چینی سدۀ هفتم میلادی یاد کرده؛
-خواشت: آنطور که در منابع اسلامی همچون مُعجَم اَلبُلدان، نوشتۀ یاقوت حموی، گیتاشناس سدۀ ۱۲ و ۱۳ م. سوری آمده.[۲۱] |
خوستی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|